شناختــــــــــــــــــــــــــــــــــ (پیشنهاد میکنم بخونید خیلی جالبه)

این داستان بر اساس واقعیت میباشد.

من شمارو به خواندن این داستان دعوت میکنم (هِـــــــــــــــهِ)

پِسَـــــــــــــــــــــــــــــــرَکی که گم شده بود.

پِسَرَک همه ی اسباب های موردِ نیاز خودش را جمع کرده بود. گویا میخواست به یه مسافرتی بِرَوَد.

او دست در دست مادرش و همراهِ خانواده اش داخل قطار شُد.

بعد از مدتی پِسَرَک سُهراب نام ، از انتظار خسته می شود. تصمیم میگرد که از کوپه خود خارج و به گردش در قطار بپردازد.

تصمیم خود را با والدین در میان گذاشت و سپس از کوپه خارج شد.

او همینطوری راه میرفت . محو اطراف خود شده بود.لبخند

کوپه هایی مجلل. 

"بیرونو ببین چه مناظر زیبایی !!!" با خود میگفت.

گویا برای اولین بار است که با قطار مسافرت میکند. او تنها 9 سالش می باشد.

یکباره به خود آمده ؛ دید که دیگر نمیداند کجاس .!!!!متعجباخممردد

به فکر فرو رفت همینطور که داشت با استرس نگاه میکرد؛پا در دهان

به مردی رسید که ؛جلوی او ایستاده بود.مردد

میخواست بگذرد که مرد به او گفت : کجا میروی ای پِسَرَک؟!؟ برگرد دیگر جایی نمانده است.

پِسَرَک گفت : اما من گُم شده ام.

آن مرد راننده ی قطار بود.

پِسَرَک از اینکه به اینجا رسیده بود اصلا خبر نداشت.

گفت : پس نمیدانی که کوپه ی شماره ی چندی؟!؟

پِسَرَک : بله همینطور است.

راننده ی قطار نگاهی یه پاها و کفش هایَش انداخت و تا سرش رفت .

 نگاهی کرد و به یکی از مِهماندار گفت :

"  او از مِهمانان درجه ی دوُمِ ماست ، از آن طرفی راهنماییشون کن. "

پسرک همراه آن مرد رفت . بلی !! درست بود . 

او بیشتر از یک راننده ی قطار بود ، با تجربه و فهمیده . 

این داستانی در حدود 40 سال پیش استـــــــــــــــــــــــــــ.لبخند

 

رفتار آدم  و طرزِ لباس پوشیدن و ... شخصیت طرف را به ما میشِناساند.

نیازی نیست که بخوایی حرفی بزنی ، خودت نشانگر خواهی بود.

این یه شناختــــــــــــــــــــــــ ِ واقعی بود.

 نظر شما چیه؟!؟

چشمک

blue moOoOoOoOoOoOoOoOoOon#

 

راستـــــــــــــــــــــــــــــــــی

یه چیز دیگه...

پِسَرَک پِدَرَمِه.لبخند

این از اون خاطراتیه که معمولا پدر ها تعریف میکنن . منم این داستان رو جمله بندی و تصویر سازی کردم.البته خب خیلی برام جالب بود.

ازت ممنونم پدربی تقصیر


نظرات شما عزیزان:

Agh amirhosein
ساعت12:27---13 شهريور 1395

اصلا ته داستان بود..
افرین بر شما و پدر شریفتون
پاسخ: مرسی ، واقعا ممنونم امیرحسین .



مهدی
ساعت17:55---9 شهريور 1395

واقعا عالی بود خیلی قشنگ بود


پاسخ:خیلی ممنونم


:(
ساعت17:49---9 شهريور 1395

like nice post


پاسخ:mmnonm :)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



Date: سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, | 16:44 | Writer: nayryka |